English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8009 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to bear witness to U شهادت دادن نسبت به
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
attributable U قابل نسبت دادن نسبت دادنی
attests U شهادت دادن
affirming U شهادت دادن
attesting U شهادت دادن
affirms U شهادت دادن
witnessed U شهادت دادن
bear witness U شهادت دادن
to bear testimony U شهادت دادن
bear testimony U شهادت دادن
attested U شهادت دادن
witnesses U شهادت دادن
witnessing U شهادت دادن
affirmed U شهادت دادن
witness U شهادت دادن
affirm U شهادت دادن
attest U شهادت دادن
evidence U شهادت دادن
voucher U شهادت دادن
vouchers U شهادت دادن
perjure U شهادت دروغ دادن
perjuring U شهادت دروغ دادن
perjures U شهادت دروغ دادن
witnessed U گواه شاهد شهادت دادن
witnesses U گواه شاهد شهادت دادن
witnessing U گواه شاهد شهادت دادن
testate U وصیت کردن شهادت دادن
testifying U شهادت دادن تصدیق کردن
testified U شهادت دادن تصدیق کردن
testifies U شهادت دادن تصدیق کردن
testify U شهادت دادن تصدیق کردن
witness U گواه شاهد شهادت دادن
certifying U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
assigned U نسبت دادن تخصیص دادن
assigns U نسبت دادن تخصیص دادن
assigning U نسبت دادن تخصیص دادن
assign U نسبت دادن تخصیص دادن
imputes U نسبت دادن
lay to U نسبت دادن به
assion U نسبت دادن
attributing U نسبت دادن
imputing U نسبت دادن
to put down U نسبت دادن
credits U نسبت دادن
imputed U نسبت دادن
credited U نسبت دادن
credit U نسبت دادن
crediting U نسبت دادن
ascribed U نسبت دادن
ascribe U نسبت دادن
imputation U نسبت دادن
attribute U نسبت دادن
ascribing U نسبت دادن
attribution U نسبت دادن
ascribes U نسبت دادن
relativization U نسبت دادن
attributes U نسبت دادن
impute U نسبت دادن
attaching U نسبت دادن گذاشتن
attaches U نسبت دادن گذاشتن
trump up U نسبت ناروا دادن
attach U نسبت دادن گذاشتن
attributing U نسبت دادن حمل کردن
give U نسبت دادن به بیان کردن
gives U نسبت دادن به بیان کردن
attribute U نسبت دادن حمل کردن
To cast a slur on some one . To speak disparagingly of someone . U نسبت زشتی به کسی دادن
giving U نسبت دادن به بیان کردن
attributes U نسبت دادن حمل کردن
ascription U عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
To pin something on someone . U چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
handicap U مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
handicaps U مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
mallet goal U نمره دادن از صفر تا 01 به بازیگر به نسبت مهارت او
protection U سد کردن راه حریف نسبت به مهاجمی که در شرف پاس دادن است
preferentialism U اصول دادن امتیازات به برخی کشورها نسبت به حقوق گمرکی کالای انها
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan U توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law U جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet U توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata U برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism U مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
testis U شهادت
witnessing U شهادت
attestation U شهادت
testimonies U شهادت
witnessed U شهادت
certification U شهادت
oral evidence U شهادت
testimony U شهادت
witnesses U شهادت
testimonial U شهادت
testimonials U شهادت
witness U شهادت
martyrdom U شهادت
martyry U شهادت
hearsay evidence U شهادت بر شهادت
evidence U شهادت
perjury U شهادت کذب
martyr U به شهادت رساندن
certificates U شهادت نامه
perpetuting testtimony U حفظ شهادت
acknowledgment U شهادت نامه
false testimony U شهادت کذب
the first or index finger U انگشت شهادت
call to witness U به شهادت طلبیدن
martyrs U به شهادت رساندن
certificate U شهادت نامه
giving evidence U اداء شهادت
affidavit شهادت نامه
forefinger U انگشت شهادت
forefingers U انگشت شهادت
hearsay evidence U شهادت سماعی
testable U شهادت پذیر
oral evidence U شهادت شفاهی
parol evidence U شهادت شفاهی
passionary U شهادت نامه
deponont U شهادت دهنده
affidavits U شهادت نامه استشهاد
affidavy U شهادت نامه استشهاد
Two witnesses should testify. U دو شاهد باید شهادت بدهند
tested U شهادت گواهی بازرسی کردن
test U شهادت گواهی بازرسی کردن
tests U شهادت گواهی بازرسی کردن
warrantable U دارای ارزش برای شهادت
witness stand U محلی که شاهد درانجا ایستاده و شهادت میدهد
voir dire U سوالاتی که پیش از پرس ازمایی اصلی از شاهد میشود و هدف از ان احرازصلاحیتش برای ادای شهادت است
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
perjurer U کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
purgation U روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
affidavits U شهادت نامه قسم نامه
certificates U رضایت نامه شهادت نامه
certificate U رضایت نامه شهادت نامه
apropos of U نسبت به
bearing U نسبت
quotient U نسبت
proportional U به نسبت
as compared to U نسبت به
in respect of U به نسبت
relation U نسبت
in relation to U نسبت به
in respect of U نسبت به
uncross U نسبت
than U نسبت به
in the ratio of U به نسبت
t ratio U نسبت تی
respects U نسبت
In what proportion ? U به چه نسبت ؟
formats U نسبت
format U نسبت
rate U نسبت
rates U نسبت
in regard to U نسبت به
cognation U نسبت
rapport U نسبت
with respect to U نسبت به
the rat of to U نسبت دو به سه
in regard of U نسبت به
in proprotion to U نسبت به
in connexion with U نسبت به
towards U نسبت به
relational U نسبت
ratio U نسبت
to U تا نسبت به
proportion U نسبت
ratios U نسبت
respect U نسبت
kinship U نسبت
quotients U نسبت
proportions U نسبت
In the ration lf one to ten . U به نسبت یک به ده
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
imputable U نسبت دادنی
voltage ratio U نسبت ولتاژ
favouritism U مساعدت نسبت به
there is nothing wanting U چیزی کم نسبت
roundness U نسبت گردی
blood U نسبت خویشاوندی
mole ratio U نسبت مولی
baud rate U نسبت باود
recycling ratio U نسبت بازگردانی
recycle ratio U نسبت بازگردانی
connection U بستگی نسبت
bear on U نسبت داشتن
connexions U بستگی نسبت
gyromagnetic ratio U نسبت ژیرومغناطیسی
correspondingly U بهمان نسبت
velocity ratio U نسبت سرعت
porosity U نسبت روزنه ها
in d. of U با بی اعتنایی نسبت به
Recent search history Forum search
1To be capable of quoting
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1to take a spell at whell
1Poked back
2In order to be interesting you have to be mean
4express, overexpression
2and had to spend a good hour tidying it up!!
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com